والا هر کاری میگه میکنم زندگی و بنامم جهنم کرده قصد طلاق رفتن دارم اما ی تصمیم جدی نمیتونم بگیرم از لحاظ روحی داغونمکرده از لحاظ جسمی بیشتر نابودمکرده انتظار دار هر کاری و من بکنم مثلا شکستن ماشین کشیدن روی ماشین و تراکتور روشو بکشم وسایل آچار و..من جمع کنم من بدونم کجا هستن در حالی ک خودش میبره نمیدونه کجا گذاشته میاد از من میخواد با فحش شام ناهار صبحانه ظرف شکستن ب بچه رسیدن جارو کردن حیاط جمع کردن اشغلای حیاط پدرش ک ماهم اونجاییم خانوادش هم همین انتظار رو دارن کارای مادرشوهر عفریته انجام ک تاحالا زیاد نکردم چون قدرشناس بود جلوی خودم غیبت منو میکرد در حالی براش عین چی کار میکردم نگران وسایلش باشم نخود لوبیاشو جمع کنم آخه روستاس کشاورز هر چیم گم شد من بگم کجاس خودش میاد خونه همیشه خوابه هر از گاهی میره بیرون میشینه دیگ پا نمیشه حتی گوشی بازی میکنه تا صبح من ک خوابم میزاره بالا سرم بزنم شارژ اما من خوابیم نزنم ک فحش تحقیر بهراهه حتی نمیتونه آب بخوره هی میگ آب بیار حتی اگ مریض باشم در حال مرگ پا نمیشه آب بخوره من نمیتونم استراحت کنم حتی تو مریضی ک باید همه جیش آماده یاشع