کلا خانواده شوهرم خیلی فهمیده هستن..
فکر کن مادرشوهرم مریض بود لقمه یرصبحانه رونمیتونست قورت بده براش چایی برد گفت نه مادر نمیتونم بخورم چایی رو برگردوندم و خوابیدیم..نزدیک ظهر پاشدیم گریه میکرد به شوهرم میگفت شرمنده طرماح شدم برام چایی اورد من نخوردم..بیدار شدم گفتم اشکال نداره که..خودم خوردم چایی رو..فکر کن برای چهچیزی ناراحت بود..
همس عذر خواهی میکنه..میگه مزاحمتون شدم منو برگردونید..خونه ش تنهاست کسی نمیتونه بهش رسیدگی کنه..خیلی مهربونه..نه سال پیش موتور داشتیم برامون سمند خرید..تا الان که ماشین خارجی داریم یک نفرشون نگفت پول سمندو پس بدید