بچه ها میخواستم امشب بعد. از خونه مادرشوهرم برم خونه مادرم اینا چون فردا همسرم سرکار بود و کلا خونه نبود منم گفتم تنها نباشم ، قبلا مادر شوهرم میفهمید هرچی میشد میگفت باز این رفته خونه مادرش اینا معلوم نیست چی میگن بهش منم دیگه میرم اونجا نمیخوام بدونن شوهرم خواست کیفمو بیارع اونجا گفتم نمیخوام بدونه کسی جایی میرم شروع کرد گفت اره خودت همه چیو میری میگی حالا این چیه و فلان گذشت خونه مادرش اینا بودیم مادرش گوشی نو گرفت شوهرم داشت کاراشو انجام میداد تهش گفت بیا زنگشو عوض کن گفتم بلدی که خودت گفت باشع نمیخواد با حالت غیض منم دیگه اومدیم تو ماشین گفتم عزیزم حالت خوبه نمیخواد منو ببری خونه مادرم اینا شروع کرد به بحث که تو فقط منو داری کوچیک میکنی و فلان اومدیمم خونه میگه دوست ندارم یک کیلومتریت راه برم جاشم عوض کرد ، واقعا موندم چیکار کنم این آخه بحث و ناراحتی داره؟ موندم واقعا
هیچی نفهمیدم
خب از نظر من راست گفته ایشون اومده به شما گفته زنگ رو عوض کنید اونجوری گفتید هم به شوهرتون برخورده هم الان مادرش اینا فکر میکنن شما حسادت کردی این دیدگاه من بود
وای پ چشه😐
مامانش در گوشش زیاد خونده
نزار انقد رو شوهرت مانور بده
مگه اسیر گرفتن که نری خونه مامانت ، یا مگه شما هم اینطوری میتونی به شوهرت بگی خونه مامانت نرو؟ چه پرو ان
مامانش پرش کرده
احتمالا پشت سر شما با پسرش حرف میزنه که زنت اینطوریه اونطوریه به من چی گفته نگفته
اونم ناراحتیشو رو شما خالی کرده
وگرنه شما که حرف بدی نزدی ، این از جای دیگه پر شده
اعصابش خورده
چه فتنه هایی بعضیا تو زندگی بچه هاشون درست میکنن
بی جواب نمیمونه ، خدا میبینه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
15 ثانیه پیش
16 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
