اول ازدواجم بود ی روز خونه مادرشوهرم بودم مامانم زنگ زد به من باهم حرف زدیم بعد با مادرشوهرم حرف زد گفت مراقب دخترم باش بعد که گوشی رو قطع کرد مادرشوهرم برگشت گفت خوب مامانت میخواست نده تور راه دور چند وقته حرفش تو سرم میره میاد یکی نیست بگه کاش یکم شعور داشتی پسرشونو رو زمین نکشیدم بشه شوهر من ازشون کینه ای شدم بدم میاد ازشون