دیشب به بابام گفتم مامان مرد از دست تو راحت شد
همیشه از دستت حرص و جوش میخورد
حتی روحشم از دست تو همیشه ناراحته
چندین بار با صدای بلند گفتم فریاد زدم خیلی داد و فریاد کردم
خیلی دلش شکست خیلی 💔
چشاش پر از اشک شد
رفت توی فکر
لعنت به من
مامانمم که زنده بود وقتی ناراحت بودم دلشو میشکستم
بچه ها دارم از عذاب وجدان میمیرم
خونه مجردی دارم بعد از سرکار اومدم اینجا نرفتم خونه بابام
موندم چطوری برم با چه رویی برم
عذاب وجدان داره آتیشم میزنه
راهنمایی کنین
اینم بگم رابطه منو پدرم اصلا خوب نیست
یعنی هيچ وقت بهش محبتی نکردم