خواهرم حاملس حالش خرابه بچش تکون نمیخوره از بعد اذان مغرب خودش اصلا نای نداره حرف بزنه دو بار سر خاک موقع دفن امید از هوش رفت یه بارم بعد ظهر مسجد تو ختم😭😭
پاش خیلی ورم کرده دراز کردیم زیرش بالشت گذاشتیم
گره رو سریشم باز کردیم داریم بادش میزنیم بچه هم تکون نمیخوره شکمش شده مث سنگ خاله های مامانم بالاسرشن خواهرش بمیره هیچی هم نمیخوره نمیزاره😭
هرچقدر التماس کردیم به شوهرشم گوش نداد نیاد تشیع چون اصلا حالیش نبود الانم داره جیغ میکشه با اینکه صداش گرفته میکوبه رو پاهاش میگه چرا نزاشتین موقع باز کردن روی امید برای آخرین بار ببینمش خاله ی مامانم و زنعموم به زور دستاشو نگه داشتن نکوبه رو پاش
دایی سیاه بختمم سه ماه بود رفته بود سر خونه زندگیش خدایا یکبار مصیبت عموم رو دیده بودیم این چی بود آوردی سرمون قربونت برم😭😭
امید قشنگم قربون اون صورت خوشگلت برم من قربون قد و بالات عزیز دل زیبا امروز چرا دیگه جوابمو ندادی هر چقدر صدات کردم چرا وقتی صورتتو بوس کردم لپمو نکشیدی مثل همیشه بگی زیبا جونی زیبا بلا
آخ همبازی بچگیم آخ صفای قلبم😭😭
صدای من و خواهرمم گرفته اصلا در نمیاد چیکار کنیم یکم بهتر بشیم ، خونه پدربزرگم پر آدمه میرن میان اصلا نمیتونیم صحبت کنیم