زیاد همو نمیدیدیم من خیلی دلتنگ میشدم اونن اخلاقش یکم شکاک بود هر از گاهی خیلی گیر میداد اخلاقاش شدیدا مرد سالارانه بود ... من با همه چی کنار میومدم عاشق همه اخلاقاش بودم فقط من بعد ی مدت کمی عصبی شدم یکم برام مشکلات پیش اومد بهش گیر میدادم هی میگفتم زنگ بزن پیام بده دیر زنگ میزد دعوا مینداختم اونم زیاد بهم نمیگف کجاس چیکار میکنه شغلش نظامیه بعد من از دلتنگی و نگرانی تلخ میشدم . بهم گف انقد گیر دادی خستم کردی نمیخوام ادامه بدم ...
ما خیلییییییی خاطره داشتیم باهم کل خانواده من خبر داشتن الان اصلا نمیدونم چیکار کنم انگار نوزادی بود ک بعد ۲۰ سال خدا داد بهم الان ک نیست انگار از نوزادم دورم بی قرارم