من بخاطر فیسم از ۱۱ سالگی خواستگار داشتم مادرم عین زن های بزرگ با من رفتار میکرد میرفت سرکار منو و سه برادر کوچیکمو تنها میزاشت به زور به من غذا درست کردن یاد میداد سه برادرامو میفرستاد کلاس کاراته منو هیچ جا چقدر التماس کردم به زبان علاقه دارم بزار برم گفت دختری تنها نه خودشم زورش میوند منو ببره بیاره بچگی نکردم بگذریم ۱۷ سالم شد منو شوهرم داد نکرد یکم بیشتر تحقیق کنه ببینه طرف چیکاره اس چه جور ادمیه منم بچه فکر میکردم شوهر کنم زندگی میکنم درس میخونم سر سفره عقد عاقد ازم پرسید شرطی نداری گفتم چرا میخوام درس بخونم شوهرم گفت باشه البته تو خواستگاریم گفت قبوله میزارم بخونی تا دپیلم خوندم تو نامزدی اومدم خونه خودم هر چقدر به شوهرم التماس کردم بزار درس بخونم نزاشت خیلی عذر میخوام گفت زنی که دانشگاه بره خرابه درو قفل میکرد میرفت سرکار که من هیچ جا نرم تا زد خدا خواسته باردار شدم بگذریم الان ۲۸ سالمه مادرم امروز سره هیچ و پوچ گفت تو فکر میکنی کی هستی حوری هستی یکم قیافه داری وگرنه هیچکس ترو نمیگرفت نه کاره ای هستی نه تحصیلات اونم پیش شوهرم بخدا من دنبال گواهی نامه میرفتم دوساعت بیشتر دخترمو نگه نمیداشت میزاشتم پیش همسایه خیلی خیلی ناراحتم
از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوههای زیبای جسم و زنانگیاش.(امام موسی صدر)
اره الان میگه بخون ولی خودش میدونه مادرم بچه هارو نگه نمیداره یا میگه برو سرکار ولی شدنی نیست اینجور ...
عزیزم تو فعلا شروع کن بخون برا کنکور نهایت غیر حضوری میخونی بخون به آرزوت برس بعدم که درست تموم شد میری سرکار بچه هاتم کم کم به سن مدرسه و مهد میرسن راحت میشی
از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوههای زیبای جسم و زنانگیاش.(امام موسی صدر)