منو دوستم در حد سلام و احوالپرسی هستیم شمارشو ندارم ولی همکارم بود. اون رشتش بهداشته من کادردرمان.
حالا داداشش که پرستاره همکارم شده. همیشه کنارم میشینه ولی اصلا نگاه نمیکنه. هفته پیش اومد دنبالم تو قسمت تزریقات. منم نشسته بودم بلند شدم سلام و احوالپرسی کرد گفت چ خبر؟ چیکار میکنی؟ و فلان.
بعد دیگه من داشتم کارمو میکردم قرار بود اون ساعت چهار و نیم بیاد. یهو دیدم چهار شد اومد.منو همکارا داشتیم حرف میزدیم اون هی صدام میکرد یا چه میدونم به بقیه میگفت اذیتش نکنید خودش شوخه. بعد بش گفتم نیم ساعت داشتی؟ گف برا دیدن بعضیا اومدم گفتم خانم فلانی؟ آخه خانم فلانی و خودش به شوخی باهم کل کل میکنن. گفت یه خورده به مغزت فشار بیار. چیزی نگفتم. بعدگفتم شیفتاتو قبول کردی سنگین بیای؟ گفت نهههه من دیگه اینجور نمیام و فلان گفتم باشه اعصابتو خراب نکن. گفت تو ارومشون کن. نمیذونم چشه. بعد هی میگه بهار میگم بله میگه تو کسیکه صدات میکنه میگی بله؟
الانم امروز استوریمو لایک کرد. گل فرستادم اون گل فرستاد. گفتم هدیه روز پرستاره؟ گف اره توام پرستاری(من مامام). گفتم ولی کسی جشن نگرفت گفت خودم برات میگیرم. گفتم مسئولتون به ما دخترا رژ دادمن نبردم رنگشو دوست نداشتم.گفت چه رنگی دوس داری؟گفتم فرقش چیه؟ بعد گفتم من بخوابم معده درد دارم گفت چشه خدا بد نده بعد دوباره نوشت بهارگفتم بله. الان چیکارکنم