به خیال خودم گفتم یبار باب دل خودم بپوشم
شلوارم کوتاهه
صبح اومدم بیام دانشگاه مامانم دید شروع کرد دعوا به بابات میگم ،آبرومون داری میبری ، حیثیت نداری شرف نداری و بدم میاد ازت بدم میاد از رفتارت ...
الان خودمموذبم با اینکه حراست گیر نداد اینجا هم لباسای بدتری میپوشن ولی بازم اینقد ناراحتم و نمیتونم با خیال راحت بشینم سر کلاس
الان میخام برم خونه هم از بابام میترسم
الان میره بابام میندازه به جونم
الان یه دختره رو به روم مقنعش از سرش افتاده خیلی ریلکس
بعد وقتیم لباس به سلیقه مامانم میپوشم اصلا اعتماد به نفس ندارم همش احساس میکنم شبیه پیر زنا شدم
امروز برم خونه مانتو شلوار میندازم دور دیگه
مانتوم تا پایین باسن هست
شلوارم هم ۵ سانت کوتاهه مدل واید لگ