امیدوارم بلایی که سرمن اومد سرتو نیاد
دقیقا منم تو همین شرایط بودم یه جا زندگی میکردیم
با دوتا جاری دیگم و مادرشوهرم
نگم که چه سختیایی تحمل کردم
بعد پنج سال بالاخره راضیش کردم خونه خریدیم و رفتیم
چهار سال جدازندگی کردیم
پدرشوهرم سرطان گرفت مرد
شوهر منم که مامانی گفت مامانم تنها شده بریم پیشش
منم قبول کردم خریت کردم
الان چهار ساله اینجام
ولی خداروشکرراضیش کردم بریم ازاینجا
به زودی میریم به امید خدا
یه جا زندگی کردن حرمتارو میشکونه
آدم روانی میشه