مامان من ،از ی جایی رسما دیوانه شده بود
هیچوقت اون روزا رو یادم نمیره ،که فقط چند ماه بعد از تموم شدن دانشگاه منتظر بودم برم سرکار و اون چند ماه رو برام جهنم کرده بود
هیچوقت یادم نمیره
هیچوقت یادم نمیره که کلی خواستگار خوب داشتم که بهم نمیگفتن
و البته خودمم گاهی پسرا میومدن مستقیم به خودم میگفتن و میزدم تو پرشون
فک کنم این روزا دارم تاوان همون موقع ها رو پس میدم(تاپیک اخرمو بخون )