گفته مادرت ی تپاله هست که قرار بوده خواهر من بشه زن بابای تو ،در صورتی که شوهرم اصلا اونو نمیخواسته و فقط اونها دوست داشتن دخترشونو بدن ولی موفق نشدن
گفته از مامانت متنفرم
بعد تو بازی بچه ها بچمو برده لب چاه گفته اگه با بچم بحث کردی میندازمت تو این چاه .
((بچم میگه مامان بی اجازه رفتن سراغ دوچرخم و چراغ دوچرخمو شکوندن منم به باباش گفتم ،باباش خندید دوباره رفتن سراغ دوچرخم گفتم نرو اونم رفت دوچرخه رو برداشت منم زدمش ))
بچش هم یکسال از بچه من بزرگتره
منم اونجا نبودم، خونه خودم بودم، اونها هم خونه پدرشوهرم .