حس میکنم دیگه کمتر کسی صادق باشه
همه با یه قصد و نیتی میان سمتت، تا وقتی به دردشون بخوری ادای مهربونا رو درمیارن، بعدش ولت میکنن انگار که اصلا وجود نداشتی.
جدیدا خیلیامون رک بودن و راحت دل شکستن رو نقطه قوت خودمون میدونیم، مسخره کردن بقیه شده نشونه بامزگی، سواستفاده از شرایط و آدما شده نشونه زرنگ بودن
بیشتر جمعها از دورویی و غیبت کردن و مسخره کردن بقیه لذت میبرن، اگه مثل اونا نباشی تنها میمونی
حتی بچهها هم درگیرش شدن، بخاطر اینکه از والدینشون یاد گرفتن... من از حرف زدن با بچهها خیلی لذت میبردم همیشه، اما تازگیا اونا هم شبیه آدمبزرگهای غیرقابل دوست داشتن شدن
دنیا بهم احساس تنهایی میده، فقط یه وقتا خانواده و حیوونا و غریبههای نازی که باهاشون چند دقیقه حرف میزنم دلمو گرم میکنن
ترجیح میدم به آدمای زیادی دل نبندم چون اکثرا تهش ثابت میکنن براشون اهمیتی نداری، حتی براشون مهم نیست صدمه ببینی یا بخاطرشون درد بکشی