بابام خیلی زود سرگیزای الکی عصبانی میشه..و بددهن هم هست..هرجی اخلاق بدکه میتونه زنو پیر کنه و فکرشو کنید بابام داره..خلاصه ماهاهم تحمل میکردیم.و ازونجایی ک بالام تند هست اصلا مادرم محبت کلامی نداره نسبت بهش..تااینکه ازدواج کردم..و ازونجایی ک شوهرم بر عکس پدرم بودش..فهمیدم ..عه!مردای بهتری هم وجود دارن..خلاصه ۱۱سال ک باهمسرم زندگی کردم اخلاق خودمنم عوض شد.اروم شدم..لطیف شدم..مهربون تر شدم...کم کم پدرم کمیدید من شوهرم چجوری برخوزد میکنیم..بااحترام..چقدر بچه هام بچه های ارومی هستن..روش تاثیر گذاشته بود..وباعث شد ک حتی با منم بداخلاقی نکنه.چون میگفت دخترم و بچه هاش تحمل رفتار تند رو نداره(چون شوهرم هیچ وقت بی احترامی بهم نکرد و مهربون هست) خلاصه جریان ازینجا شروع میشه ک...بابام هربار میکفت بیاین بریم یه جایی من نمیرفتم.چون موقع رانندگی خیلی فحش میدخ..و باهمه توماشین دعوا داره قشنگ کوفتت میشه...هستید لایک کنیدکامنت بزارید بقیه رو دارم مینویسم لایکتون کنم