تو بیست و سه سالگی مطلقه میشم💔

شوهرم به شدت دروغگو رفیق باز جوری که تا دوشب هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد تهش مست می اومد خونه یا من خونه پدرم میرفتم این یه هفته گوشیشو از دسترس خارج میکرد ناپدید میشد بعد می اومد بهم میگفت یه هفته با دوستام شمال بودم:)با خانوادش تو یه یاختمون بودم طلامو فروختم با اینکه پول داشت خونه جدابگیره یکسال خونه جداگرفت با کلی جنگ و دعوا اخرم سال بعد پس برگزدوندم خونه ننش اونم واحد قبلی نه یه واحد کوچیکتر و فامیلشونم اومدن تو همون ساختمون.چندبارم که از خونه بیرونم کرد. خانوادشم حسابی دخالتگر بودن.به شدت وابسته خانوادش تو نداری هاش طلای منو میفرخت بعد روز زن برای مادرش طلای سنگین میخرید برای من شال همونم با کلی دروغ میداد مادرش میگفت از شال تو برای مادرمم خریدم طلارو داداشم خریده بعد میفهمیدم که دروغ گفته ،با ننش و خواهرش میرفتم بیرون میگفت تو بشین خونه حق نداری بیای اگه بیای از این به بعد اونا هم همه جا با ما هستن که بدون خواهرش شیش سالش بود تنها حتی مسافرتم با ما بود.خیانت ازش زیاد میدیدم گردن نمیگرفت اما خب تابلو بود منم دیگه به روش نمی اوردم چون میترسیدم زندگیم خراب بشه تا اینکه خیانت جنسیشو فهمیدم گفتم دیگه نمیمونم اگه پشیمون نبود میرم که دیدم پشیمون ک نیست هیچ طلبکاره،الانم دارم جدامیشم حتی طلاق توافقی رو هم قبول نکرد به قاضی گفت میخواستم زنمو ببینم باهاش حرف بزنم!! گفت من خیلی با خانوادش تماس گرفتم اونا جوابی ندادن درصورتی که چهارماهه بلاکم کرده یه تماسم باهام نگرفته گفت خیلی دوسش دارم کلی خرج عقد و عروسی و طلا کرپم توافقی هم طلاقش نمیدم💔