انقد خسته بودم متوجه نشدم شوهرم رقته بود صبحونه خریدع بود
وقتی اومد صدام زد
صبحونه خوردیم یکم دوتایی خابیدیم و ناهار رفتیم خونه مامانش
خونمون و وسایل عالی حال جفتمون عالی
روز بعدش خسته بودیم چیز خاصی نداشت
به روز بعد عروسی فکر نکن
به روزهای بعدش فکر کن...
چشاتو باز کن با یه انتخاب درست آینده تو بساز...
هیشکی نمیاد خوشبختت کنه هر کسی مسول خوشبختی خودشه...آدما فقط یه همسفر و هم مسیر انتخاب میکنن برای ادامه مسافرت زندگیشون...
اگه انتخابشون درست باشه یه عمر از ادامه مسیر لذت میبرن...و الا به عمر به خاطر انتخاب اشتباه مسیر زندگیشون عوض میشه...
فقط شناخت بدور از احساسات و انتخاب درست زندگی مشترک رو بیمه می‌کنه...
فردای روز عروسی از خواب بیدار شدیم رفتیم لباس عروسم رو دادیم به مزون بعدش رفتیم کله پاچه خوردیم اومدیم خونه وسالمون رو جابجا کردیم و جهیزیه رو چیدیم مرتب بعدازظهر شوهرم رفتم مرغ خرید شام براش زرشک پلو پختم. مامانم و داداشم سرزده اومدن یک سری وسیلههام رو برام آوردند باهامون شام خوردند.فرداش هرکدوم رفتیم سرکار خودمون
این که مجبوری هر روز آشپزی کنی سخته ، این که بالاخره به آرامش میرسی و بعد از چند ماه استرس عروسی و خرید جهاز و... سر زندگی ات هستی خوبه
قربونت برم عزیزم ایشالله خوشبخترین باشی ما یه سال خونه پدر شوهرم بودیم چون نه وسایل داشتیم نه پول رهن خونه خونه اونام همه چی باید طبق برنامه باشه سر ساعت می‌خوابن سر ساعت بیدار میشن وقتی پدر شوهرم خوابه کسی نباید حموم دسشویی بره 🤣انقد اونجا معذب بودیم که وقتی رفتیم خونمون حتی ذوق داشتیم که امشب هر وقت بخوایم میتونیم بریم دسشویی 🤣
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
