یدونه دوست دارم که عین خواهره برام از دبیرستان دوست صمیمی و خواهر شدیم تا امروز
خوشگل و ظاهر و باطن خوبی داره و بسیار انسان و با معرفت و ...
خلاصه هر چی خوبی تو دنیاست تو وجود دوست مهربونم جمع شده اما متاسفانه شانس نداشت
داستان زندگیش خیلی خیلیییی عجیبه
تو دوران دانشگاه کلی خاطر خواه داشت با اینکه خیلی زیباست اما هول نبود
یکی از بچه های دانشگاه اینو میخواست خودشو کشت طرف تا این قبول کرد دوست باشن
تایپم کنده
بزارید تو علاقمندیاتون بعدا بیاید بخونید وقتتونو نگیرم و مدیونتون نشم
البته تو دو سه تا کامنت خلاصش میکنم
خب
خب
میدونم آخرش چیع
یا خیانت میبینه
یا پسره دغل بازه
منم شانس نداشتم
لایک لطفا
لایک
لایک
لایک اسی
پسره خیلی دوستش داشت براش میمرد
از خانواده پزشک و وزیر و کمترین سمتشون استاد دانشگاه بود
خیلی دوستش داشت اما دوستم (اسمشو میزارم ستاره)
اما ستاره از ظاهر پسره خوشش نمیومد میگفت قدش کوتاهه نمیتونم کنار بیام
البته خیلی موجه و مودب هستش این دوستم
هر کاری کرد قبول نکرد با این پسره ازدواج کنه
خواستگار زیاد داشت
به یکی از آشنایانشون که اونم خیلی سطح بالا بود برای ازدواج بله گفت
اسی من دلم برا سرنوشت تو ریش شد
کجایی یه نقطه بذار یزید لااقل
یه کمر باریک لایک کنه
تموم که شد لایکتون میکنم
لایک تا فردا
شبتون خوش💚👐
اخرش اینه که پسره خیانت میکنه سو استفاده میکنه دروغ گو بوده
این داستان برای خیلی از دخترای همه چی تموم پیش اومده اجی
