🥲رفیق هم بودیم من کتک میزدن خانواده میومدم پیشش درد و دل غذاش میدادم حموم میبردم مثل بچه بهش میرسیدم شده ۱ روز هیچی نمیخورد غر نمیزد
از غذای خودم براش کنار میزاشتم گشنهنمونه
حتی نون میخوردم دزدکی بهش میدادم وقتایی کنمیزاشتن غذا بدم
مریض میشه تا صبح بالا سرش بودم پول نمیدادن ببرم دکتر
با شربت و قرص خوبش کردم
مثل منکسی بهش میرسه بدم
اگ فردا ببینمبلایای سرش آورده میرم دست هرکی افتادم ب جهنم فرار میکنم