بیست سالمه یک ساله عقد کردم
من دیروز اومدم خونه مادر شوهرم قرار شد امروز صبح برم خونه مون
بعدش دیشب که رفتم مامانم زنگ زده
از همون نونوایی نزدیک خونه مادر شوهرت به شوهرت بگو واسه مون نون بگیره گفتم باشه
شوهرم صبح زود قرار بود بره بیرون من دیشب بهش گفتم مامانم گفته واسش نون بگیر
باز مامانم امروز به شوهرم پیام داده نوشته ساعت یازده بیارش خونه!!! اون نونوایی هم که قرار بوده شوهرم نون بگیره ساعت ده تازه پخت میکرده
حالا دلیل اینکه مامانم گفته بود ساعت یازده بیاد خونه چیه؟؟ اینکه خواهرم که ۱۰ سالشه و کلاس چهارمه رو بیارم از مدرسه خونه!!! همین خواهرم به دنیا اومدم من همسن و سال الان خودش بودم یادمه مامانم قبل اینکه زایمان کنه حالش دو ماه بد بود خودم تو خونه مواظبش بودم غذا درست میکردم بعد اینو مامانم جوری بار آورده که هنوز بلد نیست از خونه تا مدرسه رو بره بیاد مدرسه هم نزدیک خونه مونه
مامانم و بابام سرکار بودن نتونستن برن بیارنش من اون سر دنیا هم باشم مامانم به من زنگ میزنه که برو بیارش
بعد به خاطر همین کارای مامانم با شوهرم بحثم شد یه دفعه گفت مادرتو گ...ا منم برگشتم گفتم الان خواهرت اینجاست سری دیگه ک.سشر تفت بدی همچین میزنم تو گوشت برق سه فاز از بغل سرت بپره بیرون
به مامانم هم پیام دادم یا اخلاقاتو درست کن یا کاری به کار من نداشته باش
فعلا هم امکانش نیست برم سر خونه زندگیم