مادرشوهرم اینا داشتن پشت سرمون حرف میزدن شنید همسرم خیلی ناراحت شد
برامون فرش کادو آورده بودن فرش که قالیچه خیلی کوچیک اومدیم طبقه پایین اونا یه قالیچه داشت کوچیک داد گفت اینو میدم برا شما منم گفتم نه ممنون ما لازم نداریم گف نه کادوئه بعد من خواستم بندازم اشپزخونه گف نه من آشپزخونه خودم فرش دستبافت هس مگ تو بندازی
بعد گف باید بندازین اتاق مهمان انداختیم،کثیف بود شستیم
دیروز وقتی داشتن پشت سر ما حرف میزدن همسرم داشت راه پله مرتب میکرد شنید که خواهرشوهرم میگف آره مامان قالی رو امانت دادی بهشون بندازن اونم گفت آره!بعد گف روم نشد بگیرم ازشون به چه حقی شستن بعد پدر شوهرم میگفته معلوم نیس ریدن توش چی ریختن ....خواهر شوهرم گفته سنا گوه خورده و....و....من جلو همسرم رو گرفتم نذاشتم بره بالا چون ممکن بود بره دعوا کنه عصبی بود چیزی بگه گفتم آروم شو فردا بهشون تو آرامش بگو این همه جلسه گذاشتین نشینین پشت سرما حرف بزنین فرشتونم شستیم بفرمایین بزار برا جهاز دخترت خودت آوردی کادو دادی مگه ما خواستیم کی ب پا گفتی امانته
خیلی ناراحت شدم بابت این حرفا از گذشته هم خیلی کارا برا بقیه پسرا و دختراش کرد ولی ب خدا قسم براما ن عین اونا عروسی گرفت ن کالا و نه هیچی ریالی خرج نکرد در حالی که وضعش توپه و برا همه پسراش عروسی گرفته و با فخر هم میگه الا ما که خواهرشوهرم اونموقع ها نذاشت .........خیلی دلم ازشون شکسته بدم میاد ازش الان هم نمیدونم چطور رفتار کنم همسرم گلایه کنه بعد اونم به یه ورشون میگرن میاد زرت و زرت خونه ما منم دلم شکسته نمیخوام ببینمش البته که وقتی پسرش خونه اس نمیاد میاد طعنه میزنه میره