خوب یه اتفاقی افتاد
که من متوجه شدم این جاری کوچیکه حرفهای منو اونجوری که دوست داره به مادرشوهرم و خواهرشوهرهام منتقل می کنه واززبون من ، دق دلی اش رو سرشون خالی میکنه
البته خداروشکر زود فهمیدم و حرف آنچنانی نزده بودم
ومتوجه هم شدم
نسبت به زندگی من یه کم حسود است .....
یه روز داشتم اتفاقی باهاش حرف میزدم بهش گفتم آره امروز یه وام گرفتیم بالاخره یه کم ازقرض هامون رو بدیم (وام مبلغ کم بود)، ازقضا مادرشوهرم یک کیسه بادام به ما داده بود،(هدیه بود) ، بعد عصرش شوهر این جاری ام زنگ زد به شوهرم گفت این بادام ها را که برای تو هدیه آورده ازماخریده به این مبلغ و پولش رو بده (وبه زنت نگو من تلفن زدم)
ماهم رفتیم خانه مادرشوهرم، پول رو به مادرشوهرم دادیم
این یک مورد کوچیک بود
ولی شروع اش بود که فهمیدم
همدرد ودلسوزم نیست، چون ما وضعیت مالی مون خوب نبود ، یک وام گرفته بودیم واسه قرض هامون