2777
2789
عنوان

دیگه نمیخام زندگی کنم خستم

75 بازدید | 9 پست

19 سالمه شوهرم 30.


طبقع بالا مادر شوهرم اینایبم دستام جون نداره انقدر حالم بده تایپ کنم پایین با برادر شوهرم شوخی میکردیم. مادر شوهرم بلند شد ب طرفداری اون کمربندو ور داشت زد پشت کنرم محکمم زد پشتم میسوخت. من گفتم ک من سوخی لفظی میکنم دیگه قرار نیست فیزیکیش کنید . دیدم شوهرم گفت مامان زدی ک زدی میخاست جنبه داشته باشه فنار .


من که گله نکردم یا با سوهرم دعوا نکردم ک چرا مامانت با کمربند زده پشت من فقط ی کلام گفتم چقدر پشتم درد گرفت میسوزه چرا با داداشت سوخی میکنم مامانت میپره وسط بهم گفت زده ک زده فنار پس گوه میخوری با خانوادم شوخس میکنی ذستمو گرفت دوتا زد تو صورتم دستمم پوستش کند کبود شد بس ک با ناخناش فشار داد .


بعد درو باز کرد ب خانوادش گفت صدبار گفتم با این سگ پدر شوخی نکنید این ریدم کله اقاش مث سگه فلانه صدبار بتون گفتم انقدر فوشم داده گریه کردم بدم میاد دیگه از زندگی کردن . ابرومو پیششون برد گفت اشتباع کردم گرفتمت

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

میشه بگی شوخیت چی بوده؟



هیچی گفتم عروسیت من برات اسپند میارم . گفت ن دعا و جادو جمبل میریزی گفتم گمشو میزنمتا مادر شوهرم با کمربند یکی زد پشتم اونم ب شوخی فکر کرذید من شوخی حالیم نیست فقط ی کلام گفتم عجب محکم زد دردم اومد درو باز کرد گفت با این سگ پدر شوخی نکنید منو زد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  18 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش