19 سالمه شوهرم 30.
طبقع بالا مادر شوهرم اینایبم دستام جون نداره انقدر حالم بده تایپ کنم پایین با برادر شوهرم شوخی میکردیم. مادر شوهرم بلند شد ب طرفداری اون کمربندو ور داشت زد پشت کنرم محکمم زد پشتم میسوخت. من گفتم ک من سوخی لفظی میکنم دیگه قرار نیست فیزیکیش کنید . دیدم شوهرم گفت مامان زدی ک زدی میخاست جنبه داشته باشه فنار .
من که گله نکردم یا با سوهرم دعوا نکردم ک چرا مامانت با کمربند زده پشت من فقط ی کلام گفتم چقدر پشتم درد گرفت میسوزه چرا با داداشت سوخی میکنم مامانت میپره وسط بهم گفت زده ک زده فنار پس گوه میخوری با خانوادم شوخس میکنی ذستمو گرفت دوتا زد تو صورتم دستمم پوستش کند کبود شد بس ک با ناخناش فشار داد .
بعد درو باز کرد ب خانوادش گفت صدبار گفتم با این سگ پدر شوخی نکنید این ریدم کله اقاش مث سگه فلانه صدبار بتون گفتم انقدر فوشم داده گریه کردم بدم میاد دیگه از زندگی کردن . ابرومو پیششون برد گفت اشتباع کردم گرفتمت