بابام معتاد بود . کار نمیکرد . دست بزن داشت. اجازه نمیداد درس بخونیم
مامانم طلاق گرفت ازش
بعدش ما الان پیش مامانمون هستیم
هشت ماه شده
بعد بابام قاتل هست مامانمو تهدید مرگ کرده و ما فراری شدیم جدی میگم
خواهر برادرم مدرسه نرفتن چون بابام از کد ملی میفهمه کدوم شهر هستیم
مامانم میگه چرا طلاق گرفتم که با استرس زندگی کنم چرا این بچه ها نباید درس بخونن این جوری بود می موندم تو همون بدبختیم طلاق نمیگرفتم
هر صبح پا میشه میگه چرا بابات نمرد من مینشستم رو همه چیز با ابرو زندگی میکردم
باباش بهش تهمت زده زن آخوند شده