😭😭😭😭😭
من خونوادم خیلی اذیتم کردن و منفی هستن بعد خواهرم شوهرش که عاشقش بود کاری کرد جدا شه و چندساله من باهاش حرف نمیزنم چون باهام خوب نبود و خودش باهام حرف نزد وقتی خونوادم یه چیزی برام خریدن خودش تازه ازدواج کرده بود کلی خرج کرد و شاید تو این چندین سال زندگیم زیر انگشت شمار ازش چیز خوب یادمه بقیش میخواست تحقیرم کنه بعد به مامانم گفتم نیارش اینجا خودش خونه داشت گفتم بگو تمدیدش کنه نزدیک ما بود دوسه کوچه اونور تر ولی مامانم گوش نداد اوردش از وقتی اومد خیلی حس بد داشتم کلا قبلشم اینجوری بودم قرار بود طبقه پایین مارو اجاره بدن یه خونه مناسب تر بگیریم من خودم تعمیرش کردم که بیشتر ببرن چندسال بهشون گفتم موقعی که راضی شدن خواهرمو آوردن اینجا طبقه پایینو دادن وسایلاشو بذاره چند سالم بعنوان انباری بهش داده بودن یه خونه کامل و بزرگو
یه اتاقم از بالا بهش دادن مامانم تو حال میخوابه خیلی اذیته بعد همش جلوش کار میکنه اون غذا میخوره میره تو اتاق و دستور میده و هرروز در حال تفریحه اونوقت مامانم نصف شده و از وقتی اومده با من بدتر از قبل شده مامانم یه روز خوش نداشتم
بعد از اون مادربزرگمم اومد اینجا همشون با من بد شدن پشت هم بودن با همشون باید میحنگیدم بعد لاغر شدم مامانم بهم گفت اسکلت جون
هروقت باهاش حرف میزدم گوشاشو میگرفت
مادربزرگم زیاد زحمتمونو کشید از بچگی و سختی کشیده ولی همیشه از مامانم و اونا دفاع میکرد منم باهاش یه مدت حرف نزدم بعد رفتیم مهمونی دیدم حالش بد شد مشکل صفرا داشت پیگیری نکردن براش من اونجا باهاش حرف زدم دلم سوخت و بزور گفتم ببرینش دکتر مامانم یه سال و خورده ایه باهام حرف نمیزنه از وقتی خواهرم اومد با من بد شد اصلا یادم رفته چجوری باهم حرف میزدیم حتی کرونا گرفتمو اینا حالمو نپرسید خودم نصفه شب رفتم دارو خریدم دوست صمیمیمم بی دلیل ازم دور شد و اونکه هرروز منو دید رفت جوابمم نداد
حالا موقع عمل مادربزرگم فهمیدن توده تو رودشه گفتن معلوم نیست ولی احتمالا بد باشه من از وقتی فهمیدم نمیتونم تحمل کنم همش گریه میکنمو میبرمش دکتر
گوشت تنم آب میشه ببینمش بقیه بچه ها فکر خودشونن
حتی شبا نمیتونم بخوابم از خواب میپرمو گریه میکنم براش دعا میکنم کلا وقتی آخر شب شه حالم بد میشه
خیلی وضعیتم بده چیکار کنم
رابطمم از وقتی اون اومد خونمون افت پیدا کرد کلا میگم که انرژی منفی شدید گرفتم همه جوره