رفته بودیم خونه پسر دایی شوهرم
(طبقه پایین خونشون تعمیرگاهه شوهرم ماشینو برد
بعد پسر داییش اومد اصرار کرد ک برو بالا دارن آش درست میکنن نذری)
منم رفتم بالا
یکم با خانوماشون نشستم
ولی زیاد باهام ارتباط نگزفتن ینی باهم حرف میزدن منم حرفی نداشتم بگم ی کاسه اش ریخت گف ببر خونتون
بعد من گفتم اگ کار شوهرم تموم شده برم ک گفتن تموم شده
رفتم پایین پسر داییش گف چ زود پا شدی عروس انگار راحت نیس😥
بعد شوهرم بمن میگ این چ رفتاریه داری؟با هیشکی گرم نیستی رفت و امد نداری دوس نداری
میگم خب چیکار کنم من این شکلی ام الان دیگ مث قبل نیس همه رفت و امد کنن
بعدم کسی با من گرم نباشه من واقن خجالت میکشم برم خونش
شوهرمم میگ بحاطر همین کارات من از همه حرف میشنوم
منم دیگ سکوت کردم چیزی نگفتم
چیکار کنم خب خوشم نمیاد از رفت و امد