2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خیلی دوست دارم داستانتو بنویسم میشه؟

زندگی من بر میگرده به قبل تولدم یعنی مادرم با دوتا جاری هاش باردار بودن بعد که زایمان میکنن من اخری بودم اونا پسر میارن مادرم دختر در صورتی که ۶تا دختر و ۴تا پسر داشت با من شد ۷دختر از روزی که به دنیا اومدم افسردگی گرفت و از من متنفر شد مبخواست من و بده به یکی از اقوام دور که بچه دار نمیشدن. ولی بزرگ ترین خواهرم که متاهل بود گفت نه بدش من فعلا بچه ندارم خودم بزرگش مبکنم خواهرم نوزادی من و میبره تا ۶سالگی بزرگ میکنه خودشم بچه میاره برای مدرسه شناسنامه نداشتم با اصرار به پدرم میگن شناسنامه بگیر این بره مدرسه گناه داره الان بزرگ شده از پس کارای خودش بر میاد چون عادت نداشتم به پدر مادرم بگم بابا مامان میگفتم دده عمو ...تا دوسال بعد میگم بابا مامان ولی هنوزم من و نمیخواستن نمیزاشتن سر سفره بشینم چون مادرم گفته بود با من با بچه حرومت از سن کم فوش میداد جن. ده پتیاره خراب غذا نمیزاشت از گلوم پایین بره لاغر مثل چوب خشک بودم تو مدرسه رفتم با لوازم کهنه داداش بزرگترم با لباس فرمای دختر عموم همش دستم به این و اون بود و فلاکت کشیدم نه سالم شد داشتم فیلم میدیدم کسی نبود مادرم اومد دید فیلم میبینم گفت براچی استکانا. نشستی گفتم یادم شد من و زد زد از دستش فرار کردم رو پشت بود دنبالم اومد حل داد از دو طبقه افتادم پایین و سرم رفت توی اجرای پشت خونه دیگه ازم قطع امید میکنن مرد میگن جنازش و تو خونه بشورین ببرین دفن کنین کسی نفهمه ولی عمم فهمید هنوز دارم جون میدم سریع جلو خون ریزی رو گرفت برد خونش چهار ماه من و جمع کرد تا برگشتم به زندگی گفت اسمتو عوض میکنم تا دیگه زندگی به جور دیگه بشه اسممو عوض کرد وقتی ۱۳سالم بود بدون اینکه بدونم از مدرسه دراوردنم گذاشتنم تو اتاق گفتن بگو بله منم گفتم از فرداش گفتن این شوهرته که ۸سال از خودم بزرگ ترم بود چند ماهی اصلا دورم نمیومد بابام فوت کرد اومددید مادرم من و میزنه شوهرم میومد گشنه تو اتاق وا میستاد میگفتم یکم دیگه واستین غذاشون بخورن میرم چیزی موند میارم گفت مهم نیست میرفت یه روز اومد گفت لباسات بپوش بریم بیرون بچه بودم ترسیدم تو دلم گفتم تاحالا بیرون نرفتم باهاش بغضمو دید فکر کرد ذوغ کردم خواهرام گفتن پاشو برو منم رفتم ...توی پارک گفت مواضب متور باش گفتم باشه خودش با یه دختره رفتن شهر بازی منم نگهبانی متور و میدادم که یهو دوتا پسر مزاحم من شدن و هی تیکه انداختن منم چادری بودم از پیش متور نمیتونستم تکون بخورم گریم گرفت یهو دیدم شوهرم از دور داره با عصبانیت میاد وقتی رسید بهم

خیلی دوست دارم داستانتو بنویسم میشه؟

شوهرم رسید به منه تازه یتیم تا میخوردم منو زد اون دوتا پسر عذاب وجدان گرفتن گفتن داداش به قران تقصیر ما بود بدبخت و ول کن همین طور داغون اورد انداخت تو محلمون داد زد دخترت خر. ابه بیا ببرش این هر.  زه رو فوشای دیگه .....همه محل فهمیدن بچه بودم نمیدونستم چه کنم مادرم گفت ببر هر بلایی میخوای سرش بیار بی ابرو دختر ما نیست التماس کردم گفتم نمیرم شوهرم اورد خونه مادرش گفت من دختر عموم و میخواستم این و نمیخوام همون جا نیش خند زدم بازم کتک خوردم درسته شوهرمه ولی بهم تجاوز کرد ....بعدا فهمیدم همش نقشه بود عروسی نگیرن برام از خونه انداختنم بیرون برو جهاز بیار منم خوشحال شدم که دیگه ازاد شدم رفتم خونه خواهر بزرگم ۶ماه بودم بعد فهمیدم باردارم اخه بچه بودم هنوز ۱۴سال و خورده ای بودم از بارداری نمیفهمیدم خواهرم گفت تو چرا عادت نمیشی بردن منو دکتر شوهرم نمیدونست اومد دنبالم با یک وضع داغون من نزاشتم من و ببینه به خواهرم گفتم بگو بره من نمیخوامش بلند گفتم من یکی دیگرو میخوام یکی که میمیره برام همدیگرو خیلی میخواییم داد زد فوش داد مشت زد خودشو زد گفت بیا بریم لج. نکن دارم میمیرم از عذاب وجدان بیا برات عروسی میگیرم خودم جهاز میخرم گفتم هیچی نمیخوام فقط برو رفت بیرون بنزیر ریخت متورش و اتیش داد اول بعدش اومد جلو در بنزین ریخت رو خودش گفت بیا من جبران مبکنم و فلان تا اومدم دم در با مانتو شلوار بودم چشمش خورد شکمم خشکش زده بود گفت یا امام رضا بدبخت شدم نمیدونم دلم براش سوخت همش اثره بارداری بود 🥲

شوهرم رسید به منه تازه یتیم تا میخوردم منو زد اون دوتا پسر عذاب وجدان گرفتن گفتن داداش به قران تقصیر ...

ولی خواهرم نصیحت کرد گفت این تو شکمت یه بچه ی گناهه باهاش برو ادم نشد برگرد رفتم خونه ابراز علاقه میکرد قربون صدقه میشد و اینا ولی من بی احساااس سرد بچم به دنیا اومد مثل اسباب بازی دادی دست بچه ذوغ میکردم بغلش میکردم میخندیدم از ته دل همش تمیزش میکردم شوهرم همه چیزو میدید و میگفت بیشتر عاشقم شده ولی همش به گذشته فکر میکرد عصبی بود من حتی تو رابطه باهاشم لذت زیادی نمیبردم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز