یک هفته با شوهرم دارم کلنجار میرم که جاریم به مادرشوهر هفته پیش زنگ زده گفته بارداره بزار منم بهش پیام بدم بگم تبریک میگم
شوهرم فقط میگه نه نه ...
میگه ما مغازه خریدیم چهار ساله اون مغازه مثل بچه من روزی منه اصلا میان هیچی نمیخرن یه کادو و دست گلی چیزی هم برای ما نخریدن وقتی مغازه خریدیم
یه تبریک خشک و خالی اونم من صدبار گفتم به زور رو در رو گفتن بعد تو چه تبریکی بگی وقتی بهت حتی نگفته خودش .... جاری من اصلا بهم چند ساله زنگ هم نمیزنه منم زنگ نمیزنم فقط حضوری خونه مادرشوهر همو میبینیم چون من از تهران رفتم شمال مادر شوهرم هم تهران خونه داره هم شمال اونجا همیشه همو میبینیم .... جاری من هم ادمه مسخره کن حسود و بی ادبیه فقط میخواد بزنه تو سر آدم در هر صورتی مثلاً من کلا طلا هر چی داشتم دادم شوهرم که ماشین و مغازه خرید ولی خب برام مهم نبود به اسمم کنه
حالا جاری من طلاشو داده یه ماشین 20 سالع گرفته راه میره میزنه تو سر من که من زرنگم و اینا مثل تو نیستم ... سرتونو درد نیاورم ما خودمون همه چی داریم بالاتر هم هستیم به روم حتی نمیارم چون خوشم نمیاد همیشه ساکتم ... این ناراحتم میکنه الان یک هفته اینستا میچرخم هی لایکاش میفته برام تو آپدیت جدید اینستا میگه فامیل حسود چشمت دربیاید خدا آخر بهم بچه داد
بعد به شوهرم میگم ببین الان فک میکنه ماهم حسودیم با هر کی هست ...
میگه به جهنم خانواده من باید احترام بزارن خودشون هر وقت گفتن بعد شوهر من معتقده فقط باید برای به دنیا اومدن بچه زنگ زد تبریک گفت.... حامله شدن میگه تبریک نداره ... در کل خیلی ناراحتم در آینده دیدمش اذیتم نکنه منم حوصله ندارم همه چی زندگی من دست شوهره کلا با خانوادش اون میگه من چیکار کنم همونو منم انجام بدم ولی خب سخته اونا نمیفهمن شوهر گفته که