سال ۹۴هنوز استخدام نشده بودم و به کار تعمیرات برق مشغول بودم اسم استان رو نمیگمکه فرد رو نشناسه کسی
ساعت ۳ ونیم فردی به اسم آقای ا ح. در خیابان فرهنگیان به من گفت که بیا تعمیرات برقکاری داریم رفتم و یه پسر بچه کوچیک داشتن به اسم رایان بعد گذشت چن ساعت کار و اتمام کار متوجه اخلاق مضخرف ا ح شدم و رفتار بدش با بچش بعدا یه سوالی ازم پرسید که هنوز که هنوزه شبا بش فکر میکنم اول پرسید یک شارژر چطوری برق دار میشه و بعد از ۱ ساعت گفت اگر بچه دست بزنه به شارژر میمیره.؟ من جواب ندادم ولی باز بعد نیم ساعت مرسید چه ولتاژ برقی یه بچه رو میکشه واقعا ترسیدم و هنوز بعد گذشت چنسال یادم میاد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
پس چرا میخواس ببینه چطور باید شارژرو دستکاری کرد که کسیرو برق بگیره
شاید میخواسته ببینه ممکنه شارژر هم موجب برق گرفتگی بشه، شاید مثلا به خانمش هی تذکر میداده که شارژر به برقه یوقت بچرو برق نگیره خانمش جدی نمیگرفته میخواسته یا اونو قانع کنه یا خودش خیالش راحت شه
همه اش به من میگفت آدرین گیر میارم قیافه اش خ ترسناک بود اصلا یک لباسی زشتی پوشیده بود که خدا میدونه.... اصلا رفتم پایگاه گفت شماره اش بردار و بهمون زنگ بزن ولی من اینقدر میترسیدم که واقعا چشمام هم پلک نمیزد من اصلا ندیده بودنش تا اون زمان.... بعد ساعت چهار عصر بود من بیچاره رفته بودم کاغذ رسم بخرم اول که اومد بره با ماشین یک نگاه انداختم ولی فک نمیکردم همچین پدرسوخته ای.... خیابان هم خلوت بود ولی تو کوچه ها میدویدم اینم دنبالم