پشت این اکانت یه بیمار مبتلا به حمله ی عصبی نشسته که زندگی روی خوششو بهش نشون نداده التماس دعا دارم ازتون هم برای شفام هم برای ازدواجم اگر به صلاحم هست اون پسری که میخوام شوهرم و اگر نه مهرش از دلم پاک شه من زیادی خستم برای دویدن حالم خوب نیست
پشت این اکانت یه بیمار مبتلا به حمله ی عصبی نشسته که زندگی روی خوششو بهش نشون نداده التماس دعا دارم ازتون هم برای شفام هم برای ازدواجم اگر به صلاحم هست اون پسری که میخوام شوهرم و اگر نه مهرش از دلم پاک شه من زیادی خستم برای دویدن حالم خوب نیست
پشت این اکانت یه بیمار مبتلا به حمله ی عصبی نشسته که زندگی روی خوششو بهش نشون نداده التماس دعا دارم ازتون هم برای شفام هم برای ازدواجم اگر به صلاحم هست اون پسری که میخوام شوهرم و اگر نه مهرش از دلم پاک شه من زیادی خستم برای دویدن حالم خوب نیست
نامجو میخونه : که من هستم آن تک درختی/که در پای طوفان نشسته/ همه شاخه های وجودش/ ز خشم طبیعت شکسته....🍂 و من با تمام وجود حس میکنم🗓️ «عشق سلطان است و باقی بنده ایم✨» ای دانای بزرگ چه کسی مرا پاسبانی میکند اگر تو از من غافل شوی؟ای هستی بخش مرا به نیروی مهر و دوستی از شر بد منشان نگهداری نما! اگر او را کسی بدانید که فراسوی ابرها نشسته و با چوبی جادویی پیوسته از ستایشگران خود پشتیبانی میکند و جهان را برای یاری رساندن به پیروانش زیر و رو میکند راه خود را نیافته اید! آن مینوی نهفت، همان مهر و امید است که در آوا و آهنگ چوپانها به گوش میرسد ، در واژه چکامه سرایان به نگارش در می آید یا در تیشه چکش هنرمندان بر سنگ سختی ، نگاره می سازد. چون این دانه ها به یکدیگر بپیوندند رشته مهر توانا ترین میشود و پرده هستی از آن رنگ میگیرد. « قسمتی از کتاب مورد علاقه من
تاپیک مهاجرت رو خواهم زد. تاپیک آخرین شبی که روی تخت توی خونه کنار پدر مادرم میخوابم رو خواهم زد. تاپیک خداحافظی از ایران و مردمش رو خواهم زد. تاپیک جمع کردن چمدونم رو خواهم زد. فراموش نکن که به آزادی فکر کردی فراموش نکن که نفس هات به شمار افتاد فراموش نکن که امیدوار بودی که ناامیدشدی فراموش نکن که زخم عمیق برداشتی فراموش نکن فراموش نکن. مامان اگه صبح رفتم شب بر نگشتم جسدم تو بیابون پیدا شد نترس روی سنگ قبرم بزنیا بنویس تا آخرین لحظه جنگید مامان اگه هیچ وقت نتونستم از ایران برم هرکس داشت مهاجرت میکرد بهش زعفرون و پسته بده ببره با خودش. مامان کاش بیشتر مراقبم بودیا مامان تو امضام دارم برات مینویسم بگم تو اون شب رو تجربه میکنی که بدون من برمیگردی خونه و شب بدون من میخوابی و من فقط از اصفهان خارج نشدما من ایرانو ترک کردم. مامان دیگه شب زنگ نمیزنی بگی بیا خونه بابا منتظره دیر وقته بیا خونه سفره آمادست. مامانی برای تو نوشتم ولی نه فقط تو برای هرکس که میخونه امضام اون نمیدونه با نوشتن این امضا چقدر اشک ریختم و تصور کردم ولی نوشتمش و در آخر خانم امینی بخواب که ما بیداریم