اول بگم که به شهادت تاریخ، کرمان پناهگاه شاهان بی پناه و دلسوخته است، زمانی که ایران در آتش حمله اعراب میسوخت، اولین پناهگاه یزدگرد سوم کرمان بود، زمانی که لطفعلی خان زند، شهر به شهر تنها و غریب تحت تعقیب ایل قاجار بود، پشت دروازه های کرمان پناه گرفت. تخت طاووس که در کاخ گلستان تهرانه، به پاس وفاداری، فروتنی و مهربانی فاطمه خانم کرمانی سوگلی فتحعلی شاه قاجار طاووس نامیده شد. پدرش از حامیان زندیه بود که به دستور آغا محمد خان قاجار کشته شد و فاطمه هشت ساله را اسیر کرد و به فتحعلی خان (اون زمان با عنوان ولیعهد قاجار باباخان) هدیه داد.
من خودم شهری دیگه دانشجو بودم. معمولا یه تازه وارد به اتاق خوابگاه، با گارد گرفتن و رفتار محتاطانه ساکنین اتاق مواجه میشه، هم اتاقیای جدید من کرمانی بودن خودشون اومدن دم راه پله ها استقبالم. کمک کردن چمدونمو ببرم. کمک کردن وسایلمو بچینم توی کمد، تازه وارد بودم شام و صبحانشون را با من سر یه سفره تقسیم کردن.
مورد بعدی دختری بود ناسازگار که با هم اتاقیاش بحث زیاد داشت، اونا بیرونش کردن و چون اخلاق تندی داشت هیچ اتاقی پذیرای حضورش نبود، من یه بار توی سرسرای خوابگاه دیدمش پر از اضطراب و نگرانی بود، تنها اتاقی که قبولش کرد اتاق دخترای کرمانی بود
کرمان و کرمانی پناه بی پناهانه، با محبت و بی ریا، حتی اگه نداشته باشه هم نان خشکش را با لبخند با تو تقسیم میکنه.
همه جا خوب و بد داره این صرفا خاطره ی من از چند نفر به عنوان جامعه ی مردم کرمان بود. یه خاطره دیگه هم دارم ازشون....بگم؟