من نمیرم خونشون بخاطر کارا و حرفا و تهمتایی ک بهم میزنه
اول اینکه من باردارم و اوایل بارداریم استراحت داده بودن بهم ولی این فتنه خانوم هی گف این الکی میگع ک کار نکنه و هی انتظار کار کردن داشت ازم
دوم اینکه من رفته بودم عروسی دختر برادرش برگشت گف ک چون پسرم تورو گرفته هیشکی بامن حرف نزد تو عروسی چون تو خراب بودی
سوم اینکه کلا خانواده منو مسخره میکنن و پشت سرشون فوش میدن و هی بهم میگه حق نداری باهاشون حرف بزنی
با بچه ی ۷ ساله ی من ک از ازدواج اولمه در افتادع و ازش بدش میاد دوس نداره اسمش بیاد حتی
منم اخرین دفعه ک از خونشون اومدم ب شوهرم گفتم دیگ نمیرم خونشون تو میخوای برو نمیخوای خودت میدونی
حالا عصر شوهرم برده بودش بیرون انقد پشت سر من حرف زدن بهش
اینم گفته ب شما مربوط نیس هرچی هس خودمون میدونم
خوشتون نمیاد قطع ارتباط کنید
بعدم اومد بهم گف
گفتم حرفاشون رو تو تاثیری دارع؟گف نه حرف هیشکی نمیتونه تصمیم منو عوض کنه
چنبارم زنگ زد برا دعوا مادرشوهرم ک جوابشو ندادم وانداختمش رد تماس