اون یکی داداشمه
ده ساله ازدواج کردن یکبارم نرفتیم خونشون خودشون دعوت نمیکنن ماهم سرزده نمیریم
حالا امسال برای برادرزادم سرویس گیرنیاوردن زنداداشم بهم گفت تو ببرش مدرسه ،ظهرانه س
ظهر میبرمش میرم خونمون عصرا میرم دنبالش،
۸شب داداشم میاد دنبالمون..
تکلیف میدم به بچه بزور مینویسه دقم میده گاهی وقتام مامانش میگه بزار فردا بنویس اونم ۱۱ بیدارمیشه تا ۱۲ تندتند مینویسه گاهی نصف و نیمه میمونه نمیرسه
لباساش تومدرسه کثیف میشه میگم بده مامانت بشوره لک داره مامانش میگه خودت بشور اون بچه هم بلد نیست به مقنعه وایتکس بزنه میده من بشورم اتو کنم 🫤
. تا فرداش ۱۲ ظهر که میخوام ببرمشمدرسه هیییچی نمیزارن جلوم بخورم من غروب ازخونمون یه چی میخورم میرم ولی خب گشنم میشه
کارمو ازطریق گوشی هندل میکنم خیلی سرم شلوغه انرژیم میره ولی بخاطر بچه داداشم تحمل کردم
فکرکن شام نمیزارن خودشونم انگار رژیم دارن تعجب میکنم..
برای بچه هم هیچی از ناهارروز قبل نمیزارن که فرداش ببره مدرسه بخوره ..مجبورمیشدم صبحا خودم درست کنم واسش ..
الانم دیسک کمرم داغونم کرده نمیتونم.. بهش کارت دادن میگن کیک و ابمیوه بخور دیروز کارتش خالی بود براش گرفتم ولی میگه عمه بعدش گشنم شد از تغذیه همکلاسیم خوردم😞 کیک اخه سیر نمیکنه
قلبم درد گرفت من خودم مشکل دارم چشمامو باید عمل کنم کمرم داغونم کرده کارخودمم هست میام خونه کارای خونمون رو هم انجام میدم .. نمیدونم چطور خودمو رها کنم ازدستشون
ازاونور دلم برای بچه میسوزه
بهشون میگم کاردارم میگن میخوای مسئولیت قبول نکنی ادم خونه پدرش نباشه کجا بره
خودمو کجا گم و گور کنم😞
چندشب پیش برادرزادم گفت مامان شام بزارگشنمه از ناهار یکم مونده بود بهش گفت الااااان دیروقته گفت ناهارنخوردم مامان.. دوس دارم باعمه بخورم .. یه بشقاب برنج گذاشت با یه کاسه خورشت کوچیک با پنج تا قاشق من و بچه و خودشو شوهرش.. خواهرشم خونشون بود..
خیلی بدم اومد ۵نفر دور یه بشقاب مگه قحطیه
من تو خونمون هرروز میخریدم میپختم و سفارش میدادم دست و دل بازم .. حالا بخاطر اینا روتین زندگیم بهم خورده
گدا گشنه نیستم این رفتارا خیلی برام چندش اور بود
اینجوریشو ندیده بودم..