من دیشب خواب دیدم که مادربزرگم برامون سیب زمینی آورده رفتم چند تا رو شستم و پوست کندن که بخوریم چند تا رو پوست کندن آخری کرم زده بود رفتم نرم زدگی سیب زمینی رو بگیرم هر چی گرفتم دیدم باز خرابه بعد یه کرم سرش رو آورد بیرون و به دفعه تبدیل به یه مار خیلی کوچولو بود حدود ده سانت بعد من ترسیدم خواهرم مار رو گرفت تو دستش من فرار کردم رفتم اتاق خودم خواهرم اومد داخل اتاق کار رو انداخت زمین بعد من جیغ میزدم خواهرم دوباره مار رو گرفت تو دستش و رفت
صبح پا شدم دیدم که خالم از من و مادرم رفته شکایت کرده ابلاغیه اومده