برادرم شغلش همینه
ببین قبل از اینکه قبول بشه بره دانشگاه یه آدم پرخاشگر ، نمیشد باهاش حرف بزنی سریع داد و بیداد و دعوایی بود بشدت
الان سه ساله دیگه سر کاره ، نمیدونی چقدر عوض شده ..الان یه پسر آروم و کم حرف شده ..
شغلش روش خیلی اثر گذاشته
از شغلش راضی نیست چون میگه شب که شیفتیم یهو ماموریت میخوریم طرف رفته زیر ماشین با آسفالت یکسان شده باید مغز و دل و روده اش رو جمع کنیم بعد حال آدم بد میشه خب نصف شب هست ، بعد میاری تو ماشین اورژانس ، بوی خون و ....
میگه اونجا دیگه از زندگی و همه چی سیر میشی
شغل خیلی خیلی سختی هست و اصلا نمی ارزه چون حقوقش خیلی کمه تازه پول غذا هم اصلا انگار هیچی نمیدن شما باید نصف حقوقت خرج غذای اونجا کنی .
و برادرم داره یه رشته دیگه درس میخونه تا از شغلش بیاد بیرون
برای آدمای با روحیه لطیف اصلا مناسب نیست چون ما خانوادگی خیلی احساساتی هستیم
برادرم خیلی ضربه خورده