خدا فقط باید شوهر من سر عقل بیاره خیلی احمقه با حرف حالیش نیست شکاکه اگه حتی سلام به برادرشم بدم میگه تو با این میخوای رابطه داشته باشی به خدا به پییر به پیغمبر من حتی تو دانشگاهم سرم نمیوردم بالا که به یه پسر سلام بدم چون تازه فهمیدم خودش دوست دختر زیادداشته فکر میکنه همه مثل همن اگه بچه تب کنه میگه تقصیر تو میزنه خیلی اذیتم فکر میکنه زوری بالا تر از خودش نیست کاش خدا یه بار زورش نشونش میداد تا عاقل میشد خیته شدم خسته باهمه قطع رابطه کردم
چرا خدا من نمیبینه هر کی هرزه تر زندگیش بهتره
جدیدا تریاکم مصرف میکنه بدتر شده خستم کی منم نفس می کشم کی
اصلا دلم نمیخواد برم بیرون خونه افسرده شدم کی روز خوش منم میرسه