خواستگاری دوم
ما قرار گذاشتیم ک مادرم ک رفته بود شهرستان
برگرده و پسره ب خانواده اش گفته بود اگر سنگ بندازید این سری خودم تنها نیرم انقدر التماس نیکنم ک بهم بدنش
خانوادشم ب ظاهر کنار اومدن نگوو میخواستن مارو جور دیگ ب جون هم بندازن
دانشگاه قبول شده بودم و عااشق دانشگاه رفتن شوق دانشجو بودن داشتم
دوستمو دختره ک الان زنشه
دوتایی دوست صمیمی اونو یاد دادن هیی ورد گوشش میخوند ک ندا بهت خیانت میکنه نزار بره دانشگاه
از اونورم چتای الکی درست کرده بودن ک من خط دیگ دارم و بااون دارم پسر بازی میکنم
درحالی ک بجون عزیزترینم من جز اون با هیچ پسری نبودم
دعوامون شد گفتم توو ی ادم بی لول بیسوادی خری
گفت ارعه یا من خر یا دانشگاه
نمیتونستم قید دانشگاه تهرانو بزنم خیلیی زحمت کشیده بودم برا کنکور
گفتم برو ب درک نمیخوامت
گفت بجان مادرم اگ تا فردا نطرت عوص نشد تا عید ازدواج میکنم