من سه و نیم ازدواج کردم و دوران عقد پر از تنش و دخالت خانواده شوهرم و سه سال پیش برای من مشکلی پیش اومد بخاطر مشکلات مالی مجبور شدم دنبال کار باشم و جایی برای مصاحبه رفتم
اونجا منو بیهوش کردند و بهم تجاوز شد
من موضوع را به همسرم گفتم رفتیم دادسرا و... شکایت
ولی تو ازمایش پزشکی قانونی به اثبات نرسید
خلاصه سه سال از اون موضوع گذشته و مادرشوهرم هنوز گاهی دحالت هاشو داره
من حدود یک سال و نیم دچار سرطان رحم شدم
جلسات پرتو درمانی رفتم و بهتر شدم مادرشوهرم زنگ زده حقوق منو پشت تلعن از شوهرم میپرسه و میگه جای بهتر بره حقوق بالاتر
واقعا من ناراحت شدم و زنگ زدم به مادرشوهرم گفتم که ازتون ناراحت شدم و مادرشوهرم شروع کرد به بدزبانی و تندی با من
واقعا دلیلی نداره زنگ بزنه درمورد حقوق من کنکاش کنه
و میگه برای من مگه چکار کردی خونم میای مثل مهمان میای و میری و میگه یه چایی نمیزاری جلو ما
خودش دختر داره و از من کوچکتره
من در حد خودم کمک میدم تو سفره انداختن و جمع کردن ظرف شستن
دیگه واقعا بقیه کارها به من ربطی نداره
عروس دیگش واقعا در همین حد هم شاید کمتر کمک بده
ولی همیشه با من مشکل داره مادرشوهرم
زندگیمون را با فضولی کردن ریخته بهم
هر روز زنگ میزنه امار زندگیه ما را میگیره
من مدام چشم پوشی می کنم
ولی اینکه زنگ بزنه درباره حقوق منم کنجکاوی کنه اینو دیگه نتونستم هضم کنم