کلثوم که جوون مرگ شد و بچشم چند روز بعد خودش چون شیر نبود و پیرمرده هم براش چندان مهم نبود از گشنگی و زردی مرد!
اما بشنوید از میرزا. زنش بعد چند سال که دید نمی تونه از میرزا بچه ای داشته باشه طلاقش رو با کلیه مهریه و اموالش جمع کرد و رفت.
میرزا هم رفت ور دل نن باباش و همش می گفت تاوان کاری که با کلثوم کردم رو دارم میدم. دیگه هم ازدواج نکرد و خیلی هم پشیمون بود. تا سالهای سال تنهایی زندگی کرد و میگن توی میانسالی حواس پرتی گرفت و همش میگفت میرم دنبال کلثوم و میرفت بیرون و گم میشد و خدمتکارا می رفتن پیداش می کردن و میاوردن تا یه روز رفت و دیگه برنگشت و کسی هم نتونست پیداش کنه. مردم میگن شاید دنبال کلثوم رفت تا آبشاری که اولین بار اونجا همو دیده بودن و از ابشار پرت شد پایین و آب اونو با خودش برد.