خانواده خالم مخالف ازدواج بودن ولی بالاخره ازدواج کردن اما خالم هنوز دست بردار نیست تمام سعیشو میکنه دختره رو از چشم پسرخالم بندازه همش بهش میگه زنیکه ی دست به دست شده (عروس قبلا ازدواج کرده جدا شده )یه ایرادای عجیبی میگیره ازش حتی میخواد بره پیش دعانویس به مامانم گفته بیا باهم بریم مامانمم کلی نصیحتش کرد ولی دیوونه شده انگار از منطق خارج شده خیلی اعصابمو بهم میریزه هر روز زنگ میزنه به مامانم گریه میکنه میگه دعا کنید شرش کم شه به ما میگه حق ندارید پاگشا کنید
عروسش خیلی خوبه واقعا ادم کیف میکرد نگاهش میکرد خیلی دختر باوقاروزیبایی بود خیلیم خوش اخلاق نمیدونم چشه چیکارکنیم چی بگیم زن بدی نیست خالم خیلی دست بخیر ودلسوزه ولی الان یه کارایی میکنه ادم میمونه