افسردگی گرفتم از دستش دارم دق میکنمممممم دیگه
هیچییییی نکرده واسمممم میگ چرا کنکور قبول نشدییی صبح تا شب فقط دعوا مبکردن با دعوا از خواب پا میشدن صبح تا شب غر و دعوا میگ تو چرا نمیخونی یه کتاب ندارم میگ چرا نمیخونی نمیکشمممم بخووونممم نمیکشممممممم واقعا حتی نمیزاره برم سرکااار
یه پسری ام میخوادم مامانم میگ من ازش خوشم نمیا حق نداری ازدواج کنی باهاش ازدواجم کنی میری خونه پدربزرگت بیا خاستگاری جهازت بمنم مربوط نی
امسال میخواستم بشینم بخونم همش میگ تو نمیخونی تو عرضه نداری تو فلانی توقع داره من امید بگیرم بخونم