ما هم یه زمانی ترسیدیم به داییم نگفتیم
ولی چندین سالهای بعد گندش در اومد و رفت خونش رو تو این سالها به نامش زد و ....
آخرم بچه و زندگیش رو ول کرد انقدر اینکار رو کرد اصن دیگه زندگی عادی کنار بچه و شوهر در آرامش نمیتونه داشته باشه شب تا صبح فقط با این مرد با اون مرد ، خودش رو آواره کرد از زندگی خوب دست کشید چون دیگه نمیتونه سالم زندگی کنه داییمم همه جوره مثل داداشت بهش میرسید
همینجوری داداشت ندونه و اونم ول بچرخه آخر عاقبتش میشه این