حدودا سه ماه پیش یهویی ازم جدا شد
ما خیلی بحث میکردیم پنجاه پنجاه مقصر بودیم
اون کرم داشت و اذیت میکرد من حساسیت بیخود نشون میدادم😐
سر سیدنی سوئینیم بحث میکردیم اون میگفت خوشگله همه مردا عاشقشن و حرصمو با حرفاش درمیورد من انقد بحثو کش میدادم بگه غلط کردم نمیگفت😐😐
بعد دو هفته پیام داد اعصابم یکم اروم شد به این تنهایی نیاز داشتم😐بهم قوب دادیم همو دیگه اذیت نکنیم
بعد اون دیگه نامزدم از قصد حرصم نمیداد و با اینکار تفریح نمیکرد😐منم اگه از چیزیم ناراحت میشدم نمیگفتم میگفتمم حتما تاکید میکردم که قصد بحث و دعوا ندارم ولی نمیتونم تو خودم نگه دارم این ناراحتیمو🥲
بعد امشب یهو فاز غم گرفتم😐یه خاطراتی یادم میومد بغضم گرفته بود هنوزم دلم گرفته
منو نامزدم شش ساله باهمیم
من دوسال اول با این ادم شکنجه روانی شدم متاسفانه و حتی بعدترش🥲خیلی مشکل داشتیم
و من کلا تا چهارسال پیش خیلی وقتا میشستم به خاطرات بدم فکر میکردم گریه میکردم😐واقعا عر میزدما😐😂
چندسالیه دست از این عادت برداشتم ولی امشب یهویی دوباره اون خاطرات میومد تو ذهنم
بعد به خودش گفتم خیلی حالم بده و این داستانا
اشاره ای به خودش نکردم ولی فهمیدم منظورم اونم هست😐
بعد گفت من چیکار کردم؟!
بچها من هرباااار ناراحت بودم اومدم دردودل کنم باهاش یا مشکلمونو حل کنیم یا قهر و دعوای بزرگی شده یا حتی واقعا قاطی کرده گفته جداشیم یهو اصلا کلا عوض میشه😐
برای همین من کلا نمیتونم باهاش حرف بزنم
دو ساعت پیش که ازم اینو پرسید دیگه پیام نداد😐
خب من بهش گفتم از نظر روحی خیلی حالم بده🥲نباید یه پیامی چیزی میداد باهام صحبت میکرد؟
اون نگران حال من نبوده حالا من نگران حالشم😐
اخه مشکل چربی خون و فشارخون داره بعد امشب کله پاچه خورده😐این غذا سمه واقعا
چهار پنج ساعتی گذشته اگه میخواست حالشو بد کنه همون ساعت اول میکرد نه؟
میترسم حالش بد شده باشه
هم دلم گرفته بود هم الان استرس دارم
من کلا خیلی زود استرس میگیرم بعد چندشب پیش یهو خیلی بهم فشار روانی اومد بدتر شدم🥲