خیلی حسرت میخورم که با خواستگار 19سالگیم ازدواج نکردم چون با اون خوشبخت میشدم فقط ای کاش مال من میشد الان 22سالمه 4ترمه خوابگاهم هیچ دوستی ندارم کل پولامون رو میریزیم اینجا راهم خیلی زیاد دوره بقیه همه نهایت یکی دو ساعت فاصله دارن همه هم استانین و اکیپ شدن ترم یک من و یکی با هم بودیم که مهمونی گرفت و رفت من از اون موقع تنهام هم اتاقیام قیافشون از سگ زشت تره ولی به من غیر مستقیم میگن زشت و افسرده ترم میکنن مدام از چهره هم تعریف میکنن و حال منو بهم میزنن من خیلی ضعیفم راهم دوره اذیت میشم خرجم بالاست وضعیت مالیمون بده افسرده هستم شکست عشقی خوردم امتحانامو نمره کم میگیرم یا می افتم ولی هم اتاقیام و بقیه مدام میرن خونه پولدارن نمره هاشون بالا گردششون به جا حالم بده ای کاش منم قسمت زن خواستگارمو داشتم که 2سال از من کوچیک تره و اون شد شوهرش ای کاش اگه قسمت من این بود پس به دنیا نمیومدم ریدم تو سرنوشتم جفت پا
کاش پولی که دارم اینجا میدم خرج جهازم میکردم
امیدوارم باقی پول خانوادم خرج جهازم نشه و خرج کفن و دفن و مراسم چهل و سالگردم ک
نن