ما عقد بودیم تازه جدا شدیم
شوهرم خودش نخاست زندگی کنه و منو به بهونه الکی رها کرد بلاتکلیف گذاش اخر سرم توافقی تموم کردیم
وقتی عاقد داشت اون خطبه رو میخوند شوهرم مث ابر بهار گریه میکرد .
اما منی ک دوست نداشتم جدا بشم و عاشقش بود اصلا گریم نگرف فقط با اون صوت ایه دلم ریخت اما گریه نه سکوت و خنثی
فکر میکردم روز محضر خیلی گستاخ و شاد باشه یهو سرم برگردوندم دیدمش اونجوری شکه شدم