چرا مامانم اینکار رو باهام می کنه

داداشم علوم پزشکی قبول شده پارسال من چهار سال پشت کنکور موندم به اجبار چون هیچ کاری برام نمی کرد و می گفت اگر قبول شی فلان کار رو برات می کنم و من هیچ وقت قبول نشدم بماند که وضع مالیشون خیلی خرابه منم افسردگی شدید دارم اصلا اصلا از هیچ چیم راضی نیستم خیلی متنفرم از خودم و خانوادم من به خاطر گریه های چندین سالم دور چشمام گود و سیاه شد و خیلیا به روم میارن که دختر جوونی چرا اینجوری شدی و من چند سال به خاطرش بی اعتماد به نفسم و همش می گفتم منو ببر دکتری چیزی یکم ژل بزن یکم اعتماد به نفس بگیرم می گفت هر وقت قبول شدی و من قبول نشدم و دارم میرم پی علاقم که زبان  بهش می گم یکم خرجم کن روم نمیشه توی چشمای مردم نگاه کنم همه مثل همن دورچشماشون خب من خیلی اذیت می شم همش عینک می زنم میگه به من چه دیگه هیچی خرجت نمی کنم مشکلی هم داری برو سرکار تازه حتی یک کلاس کنکور هم منو نفرستاده فقط سال خودم چند تا تست خرید که من خوندمشون و نهایی مو بالا گرفتم ولی کنکور رو خوب نمی گرفتم چون تست نمی فهمیدم و همش بهم میگه جلوی همه که این منو سکته میده این باعث مرگ منه من خیلی افسردگی دارم حتی حرف هم نزنم بازم دعوام می کنن چرا مثل دخترای دیگه نیستی خب من چی کار کنم منم یه دختر جوونم دلم می خواست حداقل یک چهره ی عادی داشته باشم یکم اعتماد به نفس ولی بهم میگن بی عرضه ام🥲