شکست عشقی پسری که میمردبرام خیلی بی پول بوددرست موقعی که گفت قصدم خیره دنبال کارم براش کارپیداشدوضعش خوب شدماشین وموبایل وخط ثابت خریدبعدم به خانوادش رسیددرست موقعیکه مادرش داشت برنامه میریخت برای خواستگاری ورفته بودانگشترخریده بودپسرش بایه زن بیوه ازخودش بزرگتربهم خیانت کردکل خانوادش فقط گریه میکردن ودعوابودتوخونشون آخرم مادرش سکته کردمردپسره زنه روگرفت بایه بچه وشنیدم زندگی بدی داره وضعش خوب شده ولی هنوزبه فکرمنه ..تف توروی هرچی نامرده من بخاطرش ازخانوادم خیلی حرف شنیدم وکتک خوردم زندانی شدم توخونه وخیلی چیزا ولی اون..