ازساعت ۱۱رفتیم جایی واسه قسطی اوردن ماشین لباسشویی طول کشید دخترم ۵سالشه هی میگفت جیش دارم بدوبدو توکوچه پس کوجه ها
کوچیکه یکسالشه گشنش بود جیغ جیغ
اینهمه الاف کرده آخرمیگه بایدپول بیشتربریزین ب حساب دومیلیون کم داشتیم من گفتم زنگ بزن داداشت بگیر بگو بداز ظهربهش پس میدی
یعنی هروقت زنگ بزنه حتی ۱۰۰هزارتومنم نمیده بی مصرفا
خلاصه انقدر حرص خوردم واحساس حقارت کردم ک نزدیک بود سکته مغزی کنم بخدا پشت گوشام شدید دردمیکرد
دیگه تو راه توالت بودیم هی ک اعصابم داغون شد ب دخترم گفتم فردا توهم بزرگ شدی مثل آدم باکسی ازدواج کن ک بی پول نباشه
برگشته میگه توخودت باید پول داشتی خودت نداشتی دیگه ب باباچ🫥
الان نگین جرا اینو گفتی چرااینطوری چرا درگنجه بازه.... اعصاب ندارم هنوز تپش قلب دارم