با دوس پسرم رفتیم بیرون
گفتم گشنمه گفت چی میخوای گفتم نمیدونم ی چی بگیر ضعف کردم
دیدم داخل شهررفتیم گفتم چرا نمیخری گفت دنبال مغازه میگردم بعد منو برد ی جایی ک ازین دکه ها هست گفتم خب بگیر تو ماشین بخوریم دیر میشه اخه چقد صبر کنیم تا املت و اینا بزنن
گفتم منو بر. خونه نمیخوام دیگه
حالا حالبه هزار تا کبابی ساندویچی رد دادیم
گوشیش زنگ خورد ب دوستش گفت امشب شام ب پای توعه ها
منم خون جلو جشامو گرفت گفتم چطور با دوستات میتونی بری اما از صب تاحالا بهم قول کافه و رستوران دادی نمیتونی ببری اونم شروع کرد ب فحش دادن ب زنا ک همتون گاوین من ترو بردم دکه میگی نه من چ غلطی کنم پس
از ماشینش پیاده شدم رفتم تاکسی گرتم دارم میرم خونه